صبح ها که از خواب بیدار میشم یه ساعتی توی رختخواب میمونم و فکر میکنم درباره‌ی روزی که قراره به شب برسونم.برای خودم برنامه میچینم.این ترم که مرخصی گرفتم و با مسائلی که برام پیش اومده برنامم خوابه و تلویزیون و همین . اما همین هم برام مهمه چون خودم هستم که دارم براش تصمیم میگیرم .راستش بدم میاد از اینکه دیگران برام تصمیم گیری کنن.حتی تو کوچکترین مسائلم . ازشون انتظار تایید کارهامو ندارم ولی دوست هم ندارم امر و نهی بشم . دنبال آزادی‌ام . اما نه آزادی بی قید و بند . منظورم اینه که به قوانین و اخلاق احترام می‌زارم. امروز پدرم بزور می‌خواد من رو بفرسته همراه مادر روضه‌ی خونه دختر عمم.خب الان باید برم حموم بعد لباسامو اتو کنم و به نصیحت های مادرم در مورد آداب برخورد با فامیل و اینکه نشین یه جا و به مردم خیره شو برو تو آشپزخونه و تو شستن استکان‌ها کمک کن و .

وای خدای من اینا تو برنامه امروز من نییییییست .

دنبال راه حل برای فرار از این مهمونی میگردم .

و البته که باعث ناراحتی پدر و مادر نشه .


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

سایت موزیک غرب زیگورات قرآن من وبلاگ رسمی حوزه علمیه قائمیه بندر انزلی Theresa بغل پاش Stephen دانلود جديد ترين بازي هاي انلاين نوشته های یک انسان